وبلاگ شخصی امین زارع

دست نوشته | ارتباط | همکاری | نمونه کار

وبلاگ شخصی امین زارع

دست نوشته | ارتباط | همکاری | نمونه کار

وبلاگ شخصی امین زارع

تو این وبلاگ سعی می‌کتم بیشتر، از خودم و چیزایی که تو ذهنم میگذره بنویسم.و البته این وبلاگ جایی هست که شما می‌تونید مطالب جالب و مفیدی رو مطالعه کنید.ضمنا نمونه‌کارهام رو هم تو این بلاگ قرار میدم و امیدوارم شما هم بعد از دیدن این نمونه کارها، حتما نظرات و انتقاداتتون رو برام بفرستید.

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۳/۰۴
    گل

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امین» ثبت شده است

یه آسمون نیمه ابری

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۲۶ ب.ظ

به نظرم یه آسمون نیمه ابری، فرصت خوبیه برای خلق کارهای زنده و جذاب و متنوع.کارهایی که میتونه برای همه‌ی مخاطب‌ها زیبایی خاص خودش رو داشته باشه.البته صرف وقت و حوصله و کمی هم سلیقه، از ملزومات این کار هستش.

نمی‌خوام بگم این کار، جزء کارهای خوبمه.اما از لحظه ایی که ثبتش کردم دوستش دارم.و تلاش میکنم به زودی کارهای زیبا و متفاوتی ثبت کنم.


آسمان

برای مشاهده در سایز بزرگ لطفا روی عکس کلیک کنید.

(کیفیت این عکس برای سهولت دسترسی کاربران،کاهش داده شده است)



  • امین زارع

اهداء عضو

جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۴۷ ب.ظ




اهدا عضو



انشاالله تا چند وقت آینده، تصویر کارت خودم رو هم میزارم، و امیدوارم روزی برسه که واسه هر ایرانی یه کارت "اهداء عضو" صادر بشه




  • امین زارع

دومین عکس من

پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۵۹ ق.ظ

خب اینم یکی دیگه از عکسای بنده...

اگه بد شده تقصیر من نیست، تقصیر فتوشاپه...


نقاشی با فتوشاپ

[برای مشاهده در سایز اصلی روی عکس و یا اینجا کلیک کنید]

  • امین زارع

حکایت روزهای من

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۵۸ ق.ظ

سلام

مدتیه که کمتر بلاگ رو آپ میکنم و زیاد حوصله‌ی نوشتن ندارم... برنامه‌های زیادی واسه این بلاگ داشتم و هنوز هم دارم، ولی فعلا نمیتونم به هیچ کدومش برسم.راستش الان یه چند وقتیه که دوره‌ی جاوااسکریپت رو شروع کردم و شدیدا ذهنم درگیر این کلاس و مطالبش هست. لامصب خیلی سخته... مخصوصا واسه آدمایی مثل من، که هیچ پیش زمینه‌ایی از برنامه نویسی ندارن، البته قبلا فکر میکردم این پیش زمینه رو دارم، ولی الان که یه جورایی وارد محیط شدم، کاملا احساس غریبی دارم نسبت بهش. حالا بازم خدا روشکر که یه علاقه‌ایی نسبت بهش دارم، مگر نه فکر کنم همون جلسه ی دوم دیگه باید قیدش رو میزدم.

ولی در کل راضیم از وضع موجود... خدا رو شکر


چند روز پیش یکی از بازدیدکننده های بلاگم، یه جمله‌ی زیبایی رو برام فرستاده بود، که خیلی ازش خوشم اومد؛ آخه خیلی با حال و هوای من جوره.


می نویسم که دست از سرم بردارد

مالیخولیایی که از لمس آدم ها به سرم پناه آورده است

بی مهابای کسی که شک کند به سگ لرزه هایم ...

بیهوده نیست که ...

در جوهر خودکارم ادکلن ریخته ام ،

مبادا بوی گند تنهایی ام بالا بزند...


این روزها تو دنیای مجازی، حرف زدن در مورد تنهایی واسم تبدیل شده به یه موضوع تکراری... همه از تنهایی حرف میزنن و همه انگار نارضی هستن از وضعشون. واسه همین، من فقط به همین جمله‌ی بالا اتکا میکنم...


امیدوارم، هرکی هستید و از هرجا که هستید، موفق باشید.




  • امین زارع

یکی درد منو لایک کنه

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۳۸ ب.ظ

بعضیا اون قدر خوش به حالشون شده، که واسه دَردهای دِلِشون page درست میکنن و دنبال لایک و شِیر میگردن...

بعضیا هم اونقدر بد به حالشون شده که واسه حَرفهای دلشون، نمیتونن حتی دنبال یه گوش شنوا باشن، چه برسه به...

  • امین زارع

برگشتم

چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۳۳ ب.ظ
خب بعد از یکی دو روز غیبت، بالاخره امروز سر و کله‌ام پیدا شد و تقریبا بعد از 24 ساعت دوری از اینترنت، چشمم به جمال نورانی کامپیوترِ خونه و اینترنتِ دوست‌داشتنی باز شد. این یکی دو روز رفته بودم محلمون، (یه روستا،اطراف شیراز).راستش یه مدتیه که اونجا، یه مزرعه‌ی کوچولوی پرورش شترمرغ راه انداختیم و داداشم همیشه اونجاس و هرچند وقت یکبار(هفته‌ایی یکبار) واسه انجام یه کارایی باید بیاد شهر و واسه اینکه توی این چند ساعت اونجا خالی نباشه، من باید برم اونجا.(کلا گرفتید قضیه رو؟)

متاسفانه چون این روستای ما یکم بدمسیره، واسه همین هربار که میخوام برم اونجا و یا میخوام از اونجا برگردم، کلی اذیت میشم و حسابی حالم گرفته میشه. حالا از سختی راه و این چیزای حاشیه‌ایی که بگذریم، عدم پوشش اینترنت تو اون منطقه واقعا حالگیریه.اونم واسه یکی مثل من که همه‌چیم شده اینترنت و کامپیوتر...

حالا خدا رو شکر داداشم اونجا یه کامپیوتری داره که هربار میرم اونجا خودمو باهاش سرگرم میکنم.این بارم همش سرم تو فتوشاپ بود و مشغول میکس و ویرایش عکس یکی از دوستان بودم(بچه پاشو بیا این عکساتو وَردار برو :D)

خب حالا از این حرفا که بگذریم، یه چند وقت بود که کمتر میتونستم بیام نت و شرمنده‌ی خیلی از دوستان شدم تو این مدت. سعی می‌کنم از این به بعد یکم بیشتر بیام نت و بچه‌ی خوبی بشم :D



پانوشت:

نمیدونم تازگی‌ها چرا اینقدر پرحرف شدم؟ هرچی تو دنیای واقعی کم‌حرف‌تر میشم، تو دنیای مجازی فَکَم بیشتر میجُنبه.ببخشید اگه پرحرفی کردم.


  • امین زارع

به یک اِراده‌ی فولادین، جهت خودم نیازمندم

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۲، ۱۲:۱۸ ب.ظ

سلام

الان داشتم به این فکر میکردم که چرا من یکم اراده ندارم؟ آخه بی ارادگی هم دیگه یه حدی داره... برای هیچ کاری نمیتونم برنامه ریزی کنم و کمتر کاری رو میتونم به پایان برسونم و اکثر کارهام نصفه و نیمه میمونه.

بارها و بارها سعی کردم که خودم رو امتحان کنم، اما هیچ وقت نتونستم به معنای واقعی از امتحان اراده سربلند خارج بشم. هزاران بار به خودم گفتم: "این دفعه دیگه فرق میکنه،باید این کار رو هر طوری شده انجام بدم و یا بالعکس" اما دریغ از سر سوزنی اراده...

این مشکل بی‌ارادگی تو یه سری عادت‌های بد روزانه هم، داره بهم ضربه میزنه. اما میخوام یه فرصت دیگه هم به خودم بدم.(مگه کار دیگه‌ای هم میتونم بکنم؟) میخوام یه بار دیگه هم بشینم، مرد و مردونه با خودم قرار بزارم.

به خودم قول بدم که دیگه یه کارایی رو انجام ندم و یه کارایی رو هم حتما انجام بدم. و امیدوارم که اینبار دیگه به خودم کلک نزنم و قولم یادم نره. امیدوارم تو پست/مطلب بعدی بتونم این خبر خوب رو به خودم بدم: که حداقل واسه چند روز تونستم خودمو حفظ کنم.

میدونم که خواستن توانستن است.تا الان هزاران بار از خودم و نفسم شکست خوردم، اما باز هم ناامید نیستم. بازهم تلاش می‌کنم و انشالله خدا هم هوامو داره.

آخدا خودت میدونی که چقدر دوست دارم تغییر کنم...پس خودت دستمو بگیر.


  • امین زارع

زورگیری در ملا غیرعام

چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۱، ۰۶:۵۰ ب.ظ
سلام
چند شب پیش داشتم به صورت اتفاقی از یکی از کوچه پس کوچه‌های محله مون رد می‌شدم که یه دفعه دو نفر(با موتور) اومدن جلوم و اَزم خواستن که هرچی پول و چیز با ارزش دارم(مثل موبایل) بهشون بدم. و از اونجایی که اصلا دوست نداشتم با غمه‌ایی که دستشتون بود صَلاخیم کنن، سریعا تنها چیزایی که همرام بود رو بهشون دادم.خدا رو شکر چیز زیادی همرام نبود.فقط یه گوشی موبایل(به ارزش کمتر از 50000 تومن) و یه دو سه هزار تومن پول لِه و لَورده که ته جیبم بود. تو اون لحظه همش از این میترسیدم که نکنه یه وقت جناب زورگیر عصبانی بشه و بخواد یه یادگاری بندازه رو بدنم.ولی خدا رو شکر کار به اونجاها نرسید و با رد شدن یه ماشین از سر کوچه، اونا هم ترسیدن و سریع سوار موتورشون شدن و در رفتن.

اون گوشی برای من هیچ ارزشی نداشت، و خدا رو شکر فردای همون روز صاحب یه گوشی بهتر شدم، اما به نظرم هیچ چیزی نمیتونه آرامش و احساس امنیتی که از دست رفته رو برگردونه.

از اون شب به بعد، دیگه هر وقت میخوام برم بیرون، یه جورایی همش منتظرم یکی از راه برسه و ... هیچی، بیخیال..

این ماجرا رو واسه هرکدوم از دوستان و اعضای خانواده که تعریف کردم، سعی کرد تقصیر رو بندازه به گردن نیروی انتظامی و ارگان های امنیتی، اما من باهاشون مخالفم.آخه مگه میشه سر هر کوچه یه سرباز بزاریم؟ اصلا این کار درستیه؟ به نظرم قضیه از جای دیگه آب میخوره. اینجور مسائل رو باید از دید اقتصادی نگاه کرد.تا زمانی که مشکلات اقتصادی هستند، مطمئنا مشکلات امنیتی هم هستند.

خب دیگه بیشتر از این سرتونو درد نمیارم.فقط اینم بهتون بگم که اگه یه وقت دچار این مسئله شدید(زورگیری)تنها راه مبارزه با این زورگیران اینه که تا حد امکان از حمل چیزای باارزشتون (اونم تو جاهای خلوت) پرهیز کنید.

یا علی



  • امین زارع

تاثیر ما در زندگی دیگران

سه شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۴۶ ق.ظ
بعضی از مردم، یه جوری با آدم برخورد می‌کنن که آدم احساس می‌کنه یه موجود ضعیف و پوچه... در حالی که اگه به زندگی همون اشخاص، بیشتر zoom کنی، متوجه میشی که این آدما در واقع هیچی نیستن و فقط با ظاهرسازی، دارن خودشونو بالا میکشن و یه جورایی دارن وانمود می‌کنن که آدم حسابی هستن(هرچند خیلی ها، همین ظاهر سازی رو هم نمیتونن خوب انجام بِدن).

البته من معتقدم حتی همین برجستگی‌ها و ویژگی‌هایی که باعث میشه بعضی از آدما نسبت به بعضی دیگر از آدما در جایگاه اجتماعی بالاتری قرار بگیرن، نباید باعث بشه که اونا واقعا خودشونو بالا بگیرن.ویژگی هایی مثل زیبایی و جذابیت و یا تحصیلات عالیه و ... همگی میتونن باعث بوجود اومدن غرور کاذب بشن، که این ممکنه در پایان به خود شخص ضرر برسونه.پس بهتره به جای غرور و تکبر، یکم با دیگران بهتر رفتار کنیم و کمتر بین آدما فرق بزاریم.

شخصا تو زندگیم سعی کردم، مراعات همه‌ی آدما رو بکنم و هیچ وقت بین اطرافیان تبعیض قائل نشم، اما حیف که هیچ وقت کسی پیدا نشد که چنین خصیصه‌ایی داشته باشه و متاسفانه اکثر کسانی که باهاشون در ارتباط بودم، به  طریقی تبعیض رو میشد در رفتارهاشون دید(عده‌ایی کم و عده‌ایی زیاد)

ضمنا این نکته رو هم اضافه کنم که، برخورد ما با اطرافیانمون میتونه تاثیرات مختلفی روی اونها بزاره و ما با صحبت‌ها و رفتارهامون میتونیم تاثیر زیادی روی زندگی افراد بزاریم.که این تاثیرات میتونه در جهت مثبت و خوب باشه و یا برعکس...گاهی وقتا، حتی یه کلمه هم میتونه باعث بوجود اومدن حس امیدواری در یک فرد بشه و بعضی وقتا هم ما با کوچکترین حرفامون باعث میشیم اطرافیانمون از ما رنجیده بشن.

پس جا داره که کمی بیشتر در حرف‌ها و رفتارهامون تامل کنیم تا شاید اینطوری هم خودمون بهتر زندگی کنیم و هم محیطی خوب برای زندگی اطرافیانمون ایجاد کنیم و یا حداقل در زندگی افراد تاثیر منفی نداشته باشیم.

به امید روزی که همه برای همه احترام قائل باشن...



  • امین زارع

حکایت این روزها

جمعه, ۴ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۵۵ ب.ظ

حکایت این روزهای زندگی من، در نوع خودش جالبه! بعضی وقتا اونقدر عاشقم که میشم یه پا ترانه‌ی عاشقانه، بعضی وقتا هم اونقدر کلافه‌ام که از خودم بدم میاد. یه وقتایی اونقدر امیدوارم که به بزرگترین کارهای دنیا فکر ‌می‌کنم، یه وقتایی هم اونقدر ناامیدم، که خودمو حتی از انجام دادن کوجکترین کارهای روزمره هم ناتوان می‌بینم. بعضی وقتا اونقدر خبرهای بد می‌شنوم که همه چیز رو تیره و تار می‌بینم ، بعضی وقتا هم حتی واسه بدترین اتفاق‌های دنیا هم یه دلیل مثبت می‌تراشم.

در کل حال و احوال خوبی ندارم.یه جورایی حالم گرفته‌س.

امیدوارم یه روز خوب بیاد...یه روز خوب که من هم مثل بقیه احساس خوبی داشته باشم.روزی که منم به آرزوها رسیده باشم.خدایا! یعنی میشه...؟


راستی امروز داشتم یه آهنگی گوش می‌کردم.از اون آهنگایی بود که احساس کردم، حداقل یه بخش از زندگی منو میشه توش احساس کرد.
خب بالاخره چیزی که از دل بر بیاد، به دل هم میشینه...


راننده تاکسی




  • امین زارع