وبلاگ شخصی امین زارع

دست نوشته | ارتباط | همکاری | نمونه کار

وبلاگ شخصی امین زارع

دست نوشته | ارتباط | همکاری | نمونه کار

وبلاگ شخصی امین زارع

تو این وبلاگ سعی می‌کتم بیشتر، از خودم و چیزایی که تو ذهنم میگذره بنویسم.و البته این وبلاگ جایی هست که شما می‌تونید مطالب جالب و مفیدی رو مطالعه کنید.ضمنا نمونه‌کارهام رو هم تو این بلاگ قرار میدم و امیدوارم شما هم بعد از دیدن این نمونه کارها، حتما نظرات و انتقاداتتون رو برام بفرستید.

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۳/۰۴
    گل

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است

تنهایی

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۳۰ ب.ظ

میدونم به اندازه‌ی کافی بهش نرسیدم.ولی دوست داشتم تو این عکس تنهایی رو نشون بدم


...تنهایی...

تنهایی


برای مشاهده در سایز بزرگ لطفا روی عکس کلیک کنید.

(کیفیت این عکس برای سهولت دسترسی کاربران،کاهش داده شده است)




  • امین زارع

حکایت روزهای من

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۵۸ ق.ظ

سلام

مدتیه که کمتر بلاگ رو آپ میکنم و زیاد حوصله‌ی نوشتن ندارم... برنامه‌های زیادی واسه این بلاگ داشتم و هنوز هم دارم، ولی فعلا نمیتونم به هیچ کدومش برسم.راستش الان یه چند وقتیه که دوره‌ی جاوااسکریپت رو شروع کردم و شدیدا ذهنم درگیر این کلاس و مطالبش هست. لامصب خیلی سخته... مخصوصا واسه آدمایی مثل من، که هیچ پیش زمینه‌ایی از برنامه نویسی ندارن، البته قبلا فکر میکردم این پیش زمینه رو دارم، ولی الان که یه جورایی وارد محیط شدم، کاملا احساس غریبی دارم نسبت بهش. حالا بازم خدا روشکر که یه علاقه‌ایی نسبت بهش دارم، مگر نه فکر کنم همون جلسه ی دوم دیگه باید قیدش رو میزدم.

ولی در کل راضیم از وضع موجود... خدا رو شکر


چند روز پیش یکی از بازدیدکننده های بلاگم، یه جمله‌ی زیبایی رو برام فرستاده بود، که خیلی ازش خوشم اومد؛ آخه خیلی با حال و هوای من جوره.


می نویسم که دست از سرم بردارد

مالیخولیایی که از لمس آدم ها به سرم پناه آورده است

بی مهابای کسی که شک کند به سگ لرزه هایم ...

بیهوده نیست که ...

در جوهر خودکارم ادکلن ریخته ام ،

مبادا بوی گند تنهایی ام بالا بزند...


این روزها تو دنیای مجازی، حرف زدن در مورد تنهایی واسم تبدیل شده به یه موضوع تکراری... همه از تنهایی حرف میزنن و همه انگار نارضی هستن از وضعشون. واسه همین، من فقط به همین جمله‌ی بالا اتکا میکنم...


امیدوارم، هرکی هستید و از هرجا که هستید، موفق باشید.




  • امین زارع

روزهای بَدِ من

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۱، ۰۵:۰۷ ب.ظ

از دیروز تا حالا یه سری اتفاقات خیلی بد برام افتاده.

یه سری اتفاقات خیلی بد، با ته مایه‌ی اعجاب!!!

وضعیت روحی و روانیم ، کلا ریخته بهم.

کلی مشکلات و فکرهای جورواجور اومده تو ذهنم.

همه چیز از دیروز شروع شد.

کسی رو که نباید میدیدم، دیدم.

کسی که چند ساله دارم هر روز بهش فکر میکنم و با اینکه خیلی کم میبنمش ولی یک ذره

هم از احساسم نسبت بهش کم نشده.

کم که نشده هیچ... چند برابر هم شده.

بدبختی اینجاست که خودش هم هیچی نمیدونه.

از احساسی که نسبت بهش دارم هیچی نمیدونه...هیچی...

سهم من از اون شده یه نگاه...یه نگاه و یه جفت چشم، که هر روز صد بار تو ذهنم نقاشی شون

می‌کنم.

حالا از ماجرای عشق و عاشقی که بگذریم، کلی مسائل دیگه هم هست که دیگه نمیدونم

چه جوری باید تحمل شون کنم.

خیلی بَده که آدم کلی حرف تو دلش باشه، ولی هیچ کدومشون رو نتونه بگه...

خیلی بَده که اطرافت شلوغ باشه، اما حتی یه همزبون هم نداشته باشی...

به خدا خیلی بَده

از همه‌ی اینا بدتر، اینه که: حضور خدا رو هم تو زندگیت احساس نکنی.

خدا که تو زندگی هم هست. اما مهم اینه که احساسش کنی.

آخداجون خودت همه چی رو درست کن!

مگه نمیگن بعد از هر سختی ، یه آسونی هست؟

پس کو اون آسونی؟

یعنی میشه یه روز خوب بیاد؟




  • امین زارع